سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] از کفاره گناهان بزرگ ، فریاد خواه را به فریاد رسیدن است ، و غمگین را آسایش بخشیدن . [نهج البلاغه]

.

ارسال‌کننده : من نه منم در : 87/6/26 2:54 عصر

خسته شدم از خدا !




کلمات کلیدی :

کوچولوی خوردنی

ارسال‌کننده : من نه منم در : 87/6/3 11:30 عصر

نازی ... یه خواب خوب دیدم فقط می گم یه خواب خوب خودت حدس بزن خیلی دارم بهش فکر می کنم ... یه راهنمایی نازی ....


کلمات کلیدی :

فدایی

ارسال‌کننده : من نه منم در : 87/5/28 7:6 عصر

هرگز نمی خواستم مزاحمت بشم ! اگه می خواستم همون موقع بهت زنگ می زدم همون یه کوچولو صداتم خوب بود ... زندگیتو بکن گلکم .... از اینکه خوشحالی خوشحالم اگه خوندن اینجا هم اذیتت می کنه دیگه نخونش اینجا فقط یه عالمه دلتنگیه اگه می خونیشونم واست مهم نباشه ... به زندگی و همسری که دوسش داری فکر کن !!! مطمئن باش اگه یه روز خودم فکر کنم می خوام مزاحمتی برات تو زندگیت ایجاد کنم خودم خودمو از روی زمین محو می کنم ... حالا دیگه به این جرات رسیدم که دیگه حتی ذره ای از مرگ نترسم


کلمات کلیدی :

فدایی

ارسال‌کننده : من نه منم در : 87/5/21 6:26 عصر

میون میلیاردها صدا تنها صدایی که می شناسم صدای توست

به نظرت اشتباه کردم !!! ولی اگه یه اشتباهم بوده من باهاش جون گرفتم

به همینم راضی ام خدا بعد از یک سال و چند ماه




کلمات کلیدی :

تمامم

ارسال‌کننده : من نه منم در : 87/5/5 1:33 عصر

چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرات در خویش که مرگ من تماشایی است
مرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
...
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم ، به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیشرو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردند که هم دردند
...
شگفتا از عزیرانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیشرو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردند که هم دردند





کلمات کلیدی :

نتونستم طاقت بیارم

ارسال‌کننده : من نه منم در : 87/4/29 12:26 عصر

دلم واقعا تنگیده کلی حرف دارم که شبا عین این دیوونه ها باهات می زنم می خواستم اینجا ننویسم نشد ... فکر کنم آدرس اینجا رو یادت رفته ... دلم واقعا تنگیده موبایلمو رو سایلنت گذاشتم که هیچ زنگی نخوره ... چون به عشق زنگه تو همیشه زنگ داشت ... ولی الان ترجیح می دم دیگه زنگی نخوره


کلمات کلیدی :