ارسالکننده : من نه منم در : 87/8/1 12:5 صبح
الان که دارم اینو می نویسم ساعت 11 و 10 دقیقه شب سه شنبه 30 مهر 87 ، فقط چند دقیقه مونده که تو وارد 27 سالگی بشی و 27 سالگیتو با کسی که دوسش داری جشن بگیری ! فکر کنم طبیعیه که حسادت کنم ولی اینکه تو خوشحالیو احساس خوشبختی می کنه از همه بیشتر خوشحالم می کنه .
همیشه دوست داشتم حداقل یه تولدتو پیشت باشم ولی خوب نشد منم راضیم به همین خاطرات کوچولو شاید کمتر از هر کسی باهات بوده حتی به عنوان دوست ! اینکه تو برام همیشه یه قدیسه ای و من تو رویاهام باهات زندگی می کنم.
حس الانتو خوب درک می کنم ، حس وارد شدن به مرحله جدیدی از زندگی ، حس تعلق و حس بزرگ شدن ! حس فاصله گرفتن از دغدغه های دوران جوونی و تلاش برای زندگی .
روز تولد تو تنها تولدیه که همیشه تو تموم عمرم جشنش می گیرم و داشتن این روز خوشحالم ! شادی یه دختر کوچولو مثل تو که حالا داره به آسمون با یه رنگ دیگه نگاه می کنه و حس خانوم بودنو تو وجودش داره رشد می ده و می سازدش ! ازت بی خبرم خیلی بی خبر ! شاید دلم برای قهقهه بی نظیرت وقتی که شعر یا نه ترانه گفته بودی تنگ شده باشه ! امیدوارم نوشته ها باعث خدشه دار شدن تعلق خاطرت نشه ! حالا تو متعلق به کسی هستی که دوسش داری و دوست داره ! حالا تو زندگی می سازی که شاد باشی و خوشبخت ! ولی منم حق خودم می دونم که تنها تولد زندگیمو یه جوری بهش تبریک بگم . نمی دونم اصلا اینجا رو می خونی یا نه ولی واسم مهم نیست یه چند وقتی که خیلی برات می نویسم واسه همین امشب ولی انگار امشب یه چیزی بهم می گفت بذار هر چی دلت میخوادو بنویسی همه چیز که نقد و شعر و داستان نیست . یا به قول خودت که گفته بودی تو رو شکل رمانهای خاک گرفته تو قفسه کتابام نکنم ! هیچ موقع نکردم این کارو ولی از زمانی که اینو شنیدم دیگه هیچ داستانیو نخوندم ... نمی دونم چی میشه ولی خوب اگه قرار رسوای کسی بشم بذار اون تو باشی ؛ غروری ندارم که بخوام جلوی تو نگرش دارم ...
بعضی موقع ها خسته میشم ، دلم برات تنگ می شه ؛ نمی دونم شاید حق نداشته باشم که اینجوری بشم ولی تو رو خدا راضی باش واقعا دست خودم نیست ... می دونم الان چه حس خوبی از زندگیت داری دوست دارم همیشه اینجوری باشه و وسوسه های زندگی و آدمهاش رابطتتونو خراب نکنه ! همیشه قوی باش و مصمم و بدون که یکیو داری که به خاطر اینکه دوست داره همیشه پشتته !
اون خوابی که دیدم خیلی قشنگ بود دیدم که یه دختر کوچولوی مامانی داری که باهاش داری بازی می کنی ! یه دختر خوردنی که به حرف زدن افتاد و دوست داره ! نمی دونم تعبیرش چیه ولی می دونستم که عاشق بچه ای ! امیدوارم بهترین بچه دنیا رو داشته باشی (اینو داخل پرانتز می رم قربونش برم)
کلی حرفام می مونه مثل همیشه ؛ ولی حس خوبی دارم که لااقل امشبمو با این نوشته دارم باهات حرف می زنم ... کاش می شد تو هم حرف می زدی لااقل یه جوری یه چیزی ! اینجوری حس مردن دارم ... کاش می شد
هنوزم اون نوشته ای که اولین بار نوشتیو دارم الان نزدیک 8 ساله از اون موقع می گذره ... " تا تو برگردی دود میشم و می رم آسمون " خطتتو خیلی دوست دارم ، دیگه حسم تصاحب نیست از اولشم نبود یه حس خوبه ... واسم دعا کن خیلی دعا کن خیلی زیاد .. می دونم هرگز تجربه زیبایی ها و رویاهای با تو تکرار نمی شه .
تولدت هزار هزار هزاران بار مبارک امیدوار تو زندگی با شکل جدید شاد شاد و در کنار هم پله های موفقیتو طی کنید و تو رو روی قله ها ببینیم. نازنین بانو همیشه تابنده و سبز باشی
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : من نه منم در : 87/7/3 10:53 عصر
عشق یعنی ساعت ها نگاه به عکسی که دوسش داری بدون اینکه صاحبش بدونه
عشق یعنی حرف زدن با اون عکس و در حالی که می دونی جوابی نمی شنوی
سال ها انتظار می کشم تا شاید صدایی از صاحب عکس بیاد
چون بی دغدغه و به چشم داشتی به اون نگاه می کنم مثل یه بچه که دغدغه اش بالا رفتن از نردبون یه سرسرست .
با اون می خنده و گریه می کنه ، شاد و ناراحت
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : من نه منم در : 87/6/26 2:54 عصر
خسته شدم از خدا !
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : من نه منم در : 87/6/3 11:30 عصر
نازی ... یه خواب خوب دیدم فقط می گم یه خواب خوب خودت حدس بزن خیلی دارم بهش فکر می کنم ... یه راهنمایی نازی ....
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : من نه منم در : 87/5/28 7:6 عصر
هرگز نمی خواستم مزاحمت بشم ! اگه می خواستم همون موقع بهت زنگ می زدم همون یه کوچولو صداتم خوب بود ... زندگیتو بکن گلکم .... از اینکه خوشحالی خوشحالم اگه خوندن اینجا هم اذیتت می کنه دیگه نخونش اینجا فقط یه عالمه دلتنگیه اگه می خونیشونم واست مهم نباشه ... به زندگی و همسری که دوسش داری فکر کن !!! مطمئن باش اگه یه روز خودم فکر کنم می خوام مزاحمتی برات تو زندگیت ایجاد کنم خودم خودمو از روی زمین محو می کنم ... حالا دیگه به این جرات رسیدم که دیگه حتی ذره ای از مرگ نترسم
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : من نه منم در : 87/5/21 6:26 عصر
میون میلیاردها صدا تنها صدایی که می شناسم صدای توست
به نظرت اشتباه کردم !!! ولی اگه یه اشتباهم بوده من باهاش جون گرفتم
به همینم راضی ام خدا بعد از یک سال و چند ماه
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : من نه منم در : 87/5/5 1:33 عصر
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرات در خویش که مرگ من تماشایی است
مرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
...
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم ، به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیشرو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردند که هم دردند
...
شگفتا از عزیرانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیشرو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردند که هم دردند
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : من نه منم در : 87/4/29 12:26 عصر
دلم واقعا تنگیده کلی حرف دارم که شبا عین این دیوونه ها باهات می زنم می خواستم اینجا ننویسم نشد ... فکر کنم آدرس اینجا رو یادت رفته ... دلم واقعا تنگیده موبایلمو رو سایلنت گذاشتم که هیچ زنگی نخوره ... چون به عشق زنگه تو همیشه زنگ داشت ... ولی الان ترجیح می دم دیگه زنگی نخوره
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : من نه منم در : 87/3/16 3:23 صبح
سلام گلی
اصلا امشب خوابم نمی بره .... شاید دیگه نت نیام تنها به عشق این میومدم که شاید بیامئ باشه ... شاید سلام کنمو فقط جواب سلام بده
دلم گرفته گلی خیلی ام گرفته خیلی .............................. حاضرم تمومه عمرمو بدم ببینمت همشو
حس می کنم خیلی پیر شدم نفس کشیدن واسم سخت شده .... دلم عشق میخواد دلم یه عالمه گریه می خواد دلم بغل می خواد دلم بوتو می خواد دلم صداتو می خواد .... نمی دونم اخر این همه صبوری چیه ؟ خدا خودت شاهدی به هیچ کس نگاه نکردم هر جا رفتم اون بود بعدش
چقدر پیر شدم 8 سال گذشته ولی من خیلی پیر شدم .... خدا کی تمومش می کنی ... امشب که خوابم نمی بره خدا تو خوابم بهم هیچ حالی نمیدی .... تمام دار و ندارم چند تا عکس و دو سه تا کتاب دلم نمی یاد ورقشون بزنم فقط نگاشون می کنم .... دلم میخواد یه بار فقط یه بار بغلش کنم بد بمیرم خدا ..................... این زندگی لعنتیو دیگه نمی خوام
کلمات کلیدی :
ارسالکننده : من نه منم در : 87/3/2 5:50 عصر
اصلا می دونی خدا دیگه باهات حرفی ندارم .... تو خیلی بی معرفتی ، می دونم که هیچ احدی نیست که به اندازه من به اون فکر کنه اینو خودتم می دونی پس چرا همیشه حالمو می گیری خدا ؟
نمی دونم من چه بدی ای بهت کردم که این کارو می کنی ... خدا واسه تو که کاری نداره ... تو حتی حرف زدنِ یه چت رو هم ازم گرفتی .... اون شب خیلی از دستت شاکی شدم خدا مگه می شه یه موجودی یکی از کراماتش عدالت باشه و از این عدالت هیچیشو نبینیم ؟ خیلی دلم براش تنگ می شه ... الان همه چی یادم رفته همه چیزایی که می خواستم بهت بگم .... نمی دونم نمی دونم چرا اینجوری می کنی خدا با من ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ دیگه واقعا کلافم کردی ... این چه زندگیه سگیه نمی خوامش اصلا آقا جون نمی خوامش گوش می کنی یا بازم کر شدی نمی خوامش اصلا این دنیا و هر چی توش هست ارزونیه خودت و هر کی توشه نمی خوام خسته ام کردی تا کی آخه ؟ چرا ؟ چرا من ؟ منم دوست دارم معشوقه داشته باشم ... خسته شدم بس که خیال پردازی کردم ... اه
کلمات کلیدی :