تمامم
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهاییست
ببین مرگ مرات در خویش که مرگ من تماشایی است
مرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز مرا امروز حاشا کن
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها
...
فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی قلم خشکیده در دستم
گره افتاده در کارم ، به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیشرو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردند که هم دردند
...
شگفتا از عزیرانی که هم آواز من بودند
به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند
گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیشرو دارم
رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند
همه خود درد من بودند گمان کردند که هم دردند
کلمات کلیدی :