....
داشتم یاد می گرفتم که اصلن چکونه بنویسم که مرید دار شدم ! داشتم نوشته های مرید را می خواندم که چگونه می نویسد این مرد دیده ام چقدر بزرگ شده است و من به ناگاه چه در جا زده ام ! خوب می نویسد این مرد ! بچه ای که در زمان عاشقیم چه زیرکانه تحریکم می کرد که این جنس اناث مرموزند و فریبشان را مخور !
خودش که عاشق شده بود هر روز ما را به در خانه معشوقه اش میکشاند ! چای و قلیانی در آن قهوه خانه شلوغ سنتی ! نمی دانم پیرمرد زنده است هنوز یا نه ! خیلی وقت است نگرانی ام به آن خانه ملتهب کشیده می شود ! خیابان گهگاهی تاریک می شود و ذوق آدم ها در شب یک یک خاموش ! اما من تازه شب ها ذوق دار می شدم ... درس خوان بود این رفیق رفیق بود این مرید چنگ دیده کتاب خوان من ! یادم نرفته است هنوز از هدیه ای که برای روز تولدش گرفته بودم چه خوشحال بود ؛ ذوق مرگ شده بود بیچاره هنوز دوست دختر نداشت آخر ... هر روز عاشق یکی در دانشگاه می شد ... یک روز عاشق دختری از دیاری دور یک روز عاشق دختری در همسایگیشان !
نمی دانم چه می کند امروز ! هنوز شب ها به بیداری می زند ، سیگار هم که می کشید ... فکر کنم علف باز شده !!! اگر نکشندش
کلمات کلیدی :