سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جبرئیل همراه هفتاد هزار فرشته پس از نمازظهر نزدم آمد و گفت : . . . ای محمّد ! هرکس با جماعت بودن را دوست داشته باشد، خداوند و همه فرشتگان دوستش خواهند داشت . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

ساعت 1 دقیقه بامداد روز چهارشنبه 1 آبان 1387 ، میلادت مبارک

ارسال‌کننده : من نه منم در : 87/8/1 12:5 صبح

الان که دارم اینو می نویسم ساعت 11 و 10 دقیقه شب سه شنبه 30 مهر 87 ، فقط چند دقیقه مونده که تو وارد 27 سالگی بشی و 27 سالگیتو با کسی که دوسش داری جشن بگیری ! فکر کنم طبیعیه که حسادت کنم ولی اینکه تو خوشحالیو احساس خوشبختی می کنه از همه بیشتر خوشحالم می کنه .

همیشه دوست داشتم حداقل یه تولدتو پیشت باشم ولی خوب نشد منم راضیم به همین خاطرات کوچولو شاید کمتر از هر کسی باهات بوده حتی به عنوان دوست ! اینکه تو برام همیشه یه قدیسه ای و من تو رویاهام باهات زندگی می کنم.

حس الانتو خوب درک می کنم ، حس وارد شدن به مرحله جدیدی از زندگی ، حس تعلق و حس بزرگ شدن ! حس فاصله گرفتن از دغدغه های دوران جوونی و تلاش برای زندگی .

روز تولد تو تنها تولدیه که همیشه تو تموم عمرم جشنش می گیرم و داشتن این روز خوشحالم ! شادی یه دختر کوچولو مثل تو که حالا داره به آسمون با یه رنگ دیگه نگاه می کنه و حس خانوم بودنو تو وجودش داره رشد می ده و می سازدش ! ازت بی خبرم خیلی بی خبر ! شاید دلم برای قهقهه بی نظیرت وقتی که شعر یا نه ترانه گفته بودی تنگ شده باشه ! امیدوارم نوشته ها باعث خدشه دار شدن تعلق خاطرت نشه ! حالا تو متعلق به کسی هستی که دوسش داری و دوست داره ! حالا تو زندگی می سازی که شاد باشی و خوشبخت ! ولی منم حق خودم می دونم که تنها تولد زندگیمو یه جوری بهش تبریک بگم . نمی دونم اصلا اینجا رو می خونی یا نه ولی واسم مهم نیست یه چند وقتی که خیلی برات می نویسم واسه همین امشب ولی انگار امشب یه چیزی بهم می گفت بذار هر چی دلت میخوادو بنویسی همه چیز که نقد و شعر و داستان نیست . یا به قول خودت که گفته بودی تو رو شکل رمانهای خاک گرفته تو قفسه کتابام نکنم ! هیچ موقع نکردم این کارو ولی از زمانی که اینو شنیدم دیگه هیچ داستانیو نخوندم ... نمی دونم چی میشه ولی خوب اگه قرار رسوای کسی بشم بذار اون تو باشی ؛ غروری ندارم که بخوام جلوی تو نگرش دارم ...

بعضی موقع ها خسته میشم ، دلم برات تنگ می شه ؛ نمی دونم شاید حق نداشته باشم که اینجوری بشم ولی تو رو خدا راضی باش واقعا دست خودم نیست ... می دونم الان چه حس خوبی از زندگیت داری دوست دارم همیشه اینجوری باشه و وسوسه های زندگی و آدمهاش رابطتتونو خراب نکنه ! همیشه قوی باش و مصمم و بدون که یکیو داری که به خاطر اینکه دوست داره همیشه پشتته !

اون خوابی که دیدم خیلی قشنگ بود دیدم که یه دختر کوچولوی مامانی داری که باهاش داری بازی می کنی ! یه دختر خوردنی که به حرف زدن افتاد و دوست داره ! نمی دونم تعبیرش چیه ولی می دونستم که عاشق بچه ای ! امیدوارم بهترین بچه دنیا رو داشته باشی (اینو داخل پرانتز می رم قربونش برم)

کلی حرفام می مونه مثل همیشه ؛ ولی حس خوبی دارم که لااقل امشبمو با این نوشته دارم باهات حرف می زنم ... کاش می شد تو هم حرف می زدی لااقل یه جوری یه چیزی ! اینجوری حس مردن دارم ... کاش می شد

هنوزم اون نوشته ای که اولین بار نوشتیو دارم الان نزدیک 8 ساله از اون موقع می گذره ... " تا تو برگردی دود میشم و می رم آسمون " خطتتو خیلی دوست دارم ، دیگه حسم تصاحب نیست از اولشم نبود یه حس خوبه ... واسم دعا کن خیلی دعا کن خیلی زیاد .. می دونم هرگز تجربه زیبایی ها و رویاهای با تو تکرار نمی شه .

تولدت هزار هزار هزاران بار مبارک امیدوار تو زندگی با شکل جدید شاد شاد و در کنار هم پله های موفقیتو طی کنید و تو رو روی قله ها ببینیم. نازنین بانو همیشه تابنده و سبز باشی




کلمات کلیدی :