....
قدم زدن میان خیال تو ، اوج بودن است و بس
همین بس که حرم نگاهت را نگاه داشته ام ... چه رایحه خوشی است وقتی که گرداگرد بودنت شوق زده ، هلاک می شوم بانو
لذت بخش ترین ثانیه ها ، ثانیه ای است که طعم شیرین بوسیدن دستان کوچکت به من می دهد
چه فرق می کند داشتن یک جسم ناسورِ ناجورِ من در میان این همه وسوسه داشتن نگاه زیبایت بانوی دلفریبِ من
باش که همیشه این دل خسته ی تو ، بدنبال دزدی نگاهت آمده است ، جان داده ای به ناجوریِ این ناسورِ خرده هلاک
مجازِ این نوشته ها قربانیِ سرابِ بودنت است و همین مرا بس که میایی و میخوانیشان !
کلمات کلیدی :