میلاد تو (15)
برای روز آمدنت بانو
آمدی ، آمدنت جان میدهد بانو هزار هزار باره این جانِ نا تمام را
وقتی که می آیی انتظار تو را میکشم بانو ... من به شاهزاده کوچک چشمانِ معصومت عاشق شده ام
پس من هماره انتظار آمدنت را دارم بانویِ شاهکار پر تلاطم آرامم
.... عاشق که میشوی میمیرد دلم برای لرزیدن دلت ... جور میشوم با تو این ناجور جور گونه را
قامت می کنم به قدقامت نگاهی سبز که در میان این هم شعله درختی است تنومند به اندازه هزار هزار عاشقی آدمهایی که می شناسیشان
..... غرور می کنی ، شاهین وجودت را پرواز میدهی و در اوج عشق نگاه میکنی به چشمان ملتهبی که تردید داری در آن
چه خوب که آمدی بانو ... آمدنت را گلریزان میکنم تک ستاره آسمانِ کویر ... چه خوب میدرخشی بانویِ من
وقتی آمدی عطر تو جان داد فضایِ خالی تنهایِ تنها را
بانویِ من بیا ؛ آمدنت به خیر پس باز از نو برایم بیا
.... 1 آبان 1395 برای ........
کلمات کلیدی :