نیامدی باز ؟!
نوشته بودم تا ننویسی چیزی ننویسم اما نمی شود که ننوشت از دلِ تنگ !
اوضاعت که خوب است می دانم که نمی آیی ؛ بدم که باشد که نیست من که به دردت نمی خورم !
یک عالمه حرف ! یک عالم از همه لرزشهای بی صدا ! یک عالمه بغض ... باشی که نباشی اینها همه هست ! مثل همان اول کار که نبودی اما همه شان بود !
عکسهایت را می دیدم ! دست کوچکت را که هر لحظه دلم می تپد برای تنها نگاه به آن ! اگر آمدی نقطه ای بگذار که بخندد این دل همیشه نخندیدهء من
کلمات کلیدی :