دنیا
داشتم فکر میکردم که آیا تو این دنیا چیزی هست که واسه من عزیزتر از تو باشه ! تنها و تنها یه جواب داشتم :
هیچ !
کلمات کلیدی :
داشتم فکر میکردم که آیا تو این دنیا چیزی هست که واسه من عزیزتر از تو باشه ! تنها و تنها یه جواب داشتم :
هیچ !
گاهی خطی می نوشتی این گونه ....
یعنی هستی که ؟!!!!
نقطه ها نامریی شده اند ! ؟ نه ؟!!!!
بهاری نمی شود دلم هرگز اگر ... نباشد ، نمی آیی نه ؟
ساده آمده ام نیامدی باز !
به تلافی آن روز که جرات دیدنت را نداشتم .... چه زود گذشت حالا و من انتظار دیدنت را می کشم هنوز
تمام بودنت میان یک عالم تصویر است فقط ! قول داده ای که اگر ببینمت در آغوشم بیای ؛ یادت که نرفته است
نمی دانم به کدام فکر غلط منتظرم ! باز میایی نه ؟!!!
... دوستت دارم ها را یادم نرفته است ، یادت هست در آن مهمانی فقط تو بودی مثل آن خانه که برای قمار رفته بودیم !!!
عطر موهایت در آن خانه مستم کرده بود اما جرات گفتنش هرگز نبود
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمه شبی دفع صد بلا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
عتاب یار پری چهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
به وقت فاتحه ی صبح یک دعا بکند
بسوخت حافظ و بویی به زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند
سین تو یعنی سلامی بی جواب
من که آهی از حسرت می زنم
....
عاشق نامت شدم تا بشنوی
یا که در هر سجده ای یادت کنم
....
یاوری هچون نگاهت داشتن
من در این خانه به یغما می روم
...
داوری کن خود که من هیچم هنوز
تا نباشی تشنه از یادت روم
...
های های این مرد باقی بماند
تا به لبخندی ز تو باغی شوم
ظهر نخستین روز اردیبهشت نود و سه
زمانی برای ماندن نیست ! گام را سریعتر بردار
قانون نسبیت اینجا هم باز صدق نمی کند ! فردا که می آیی مثل امروز دیر است
من توان چندم خط این دیوارم ! در طول ... با ترک ... در عرض شکسته و خموده !
زودتر بیا تا فردا نشده است !
زمان باز نخواهد ایستاد تا زمانی که زمان می رود بمان میان آن همه ندانسته ماندنی در خم !
اینجا هیچ نسبیتی میان نسبت هایمان برقرار نیست ! زمان ایستاده است و باز هم من خموده ، شکسته و پر ترک مانده ام !
بیا ماندنی ترین یادگاری زمان
نوشتن هنری است که هر کس دانشش را دارد !
کارگری امروز می نوشت یکشنبه 10 فروردین 93 چهار متر چاه کندم !
ناجورترین فشار بر یک مرد زمانیست که عاشق زنی می شود که هرگز او را نمی بیند ! من هم عاشق شده و هر شب خوابش را می بینم !
نو سالت دوباره مبارک گلم