...
چه شده ای ؟
جانم را می دهم که تو غمین نشده باشی ! من پیشمرگت میشوم
کلمات کلیدی :
تو توان بی نهایت منی ! میدانی یا نه
من در یک بی نهایت گم شده ام
.... بوی تنت را میخوام ... دلم بد تنگ شده است برای چشمانِ شاهکارت
کاش بشود که بسته می شود برای همیشه این پلک ؛ لااقل تصویر تو آخرین زمینه این دنیا برایم باشد
چه فرقی می کند که حال چگونه می گذرد ؛ منتظر خواهم ماند تا نمی دانم کجا و کِی ؟!
سپری می شود از زیباییت زیباترین بانویِ بهشتی
شاید تمام این دنیا را که چرخ بزنم تایی نداشته باشی ، حتماً نداری ، شایدش برای چیست !
چرا تو شبیه آدم هایی که می شناسم نیستی ؟! اصلاً تو چرا آدم نیستی ؛ هان ! فرق داری ؛ چِفت جفت نمی شوی چرا ؟
تصویرت همیشه در باد است ؛ خودت که نمی دانم شاید مثل یک اسبِ چموشِ فراری
همیشه تلخی اما تلخِ شیرین که نوایت جوانم می کند ! حوری ها این گونه اند ؟ از جنس بهشتی به حتم .
خلوت که نمی شود سرم ؛ خلوت که شد سرم از خیال تو ، قول می دهم سَری بزنم به سَرت تا سرتاسر سرمای وجودم بی بودنت یخ کند در سِرِ تو ، چه سرسرایِ یخی می شود سرمای سِرَت ! حتماً آب می شود این سرسرا از تیزی آتش چشمانت
زلفانت افشان در باد ، پشت به پشتِ بابا نشسته ای ؛ تصویری را می گویم که برایم دادیَش ؛ یادت هست ؛ خوش به حال باد که نوازش می کند وحشیانه حریر بلندِ زیبای تو را ؛ می بینی به باد هم حسودیم می گیرد ، چه رسد به بابا !
می دانم آدم ها این گونه نیستند ، جبر تو را برای من حوری بهشتی کرده است .
شب تولدت بود که این تفال رو زدم ؛ خیلی برام جالب بود ؛ نوشتمش که برات بنویسمش
خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال هاست که مشتاق روی چون مه ماست
آمدنت نزدیک است
ثانیه ها را می شمارم برای بودنت !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! اما نیستی تو
یادم نرفته است ... پیشانیت را
شیرین تر از همه به جانم نشسته است
این بود آرزویِ من که باور نکردیش !