سفارش تبلیغ
صبا ویژن
جویای دانش در سایه عنایت خداوند است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

تردید سلام تا رسیدن به تو

ارسال‌کننده : من نه منم در : 101/6/20 4:46 عصر

نمیدانم هستی یا نه اما این یک تردید سلام است برای نگاه عاشقانه ام به عشق

دوباره بازگشته ام اما این بار تنها تا بدانی که ندانسته ات هم عاشقت بوده ام بانو




کلمات کلیدی :

....

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/10/12 10:30 عصر

وقتی عاشق می شوی نام قصه ای است نا تمام از تو و تا به کجای بی نهایت می رود ؛ که نمیدانم چرا ؟!

تا ابد برایت خواهم نوشت بانو

تا بی نهایت بهشت ... تا تو ... تا رویایِ بودنت میان آغوشم

تا آنجا که کسی نیست جز سایه ای از تو در میان آن همه ابهام مخوفِ حزن انگیز

 

برایت خواهم نوشت

تا بی نهایت .... تا بی نهایتِ تو ... پس تا تو خواهم نوشت زیبایِ من




کلمات کلیدی :

...

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/10/4 8:51 عصر

دلم که برایت تنگ می شود نمیدانم چه کنم گلم اما می شود نوشت که دلم برای دیدنت پر میکشد بانوی من

...... کی میآیی پس ؟؟؟؟؟




کلمات کلیدی :

دلتنگی ناسور یک مرد

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/9/8 7:39 عصر

این نانوشته سرد

دلتنگی مردی است که میان دامان زنِ خیالیش گم گشته است که نمیداند کجاست ، که نمیداند دل پر تلاطم کوچکش چگونه طپش عاشقی می گیرد و چگونه وا می دهد این زر گونه های عاشقیش را

....

این پس کشیده مرد ؛ میان سردی نگاهی در جفای تک کلمه ای چنان سرخ شده است که جهنمی است برای دیگران و برای بودن تنها دلخوش می شود از صدای معشوقه ای که هرگز باور نکرد مردی مرد را

و من میان واژه ها چه خوب غوطه ورم گلم و

نمیدانم که آیا تو پرواز گرفته ای با معشوق دوست داشتنی ات یا نه ؟




کلمات کلیدی :

برای تو

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/8/23 7:27 عصر

سلام
دل داده ای به آنکه نمیدانی به کجاست و چه خوب و عاشقانه فدای ابروان معشوق شده ای
... حالت که خوب می شود ؛ خوب می شود دلم اما چه که این حال خوب ، حال خرابِ من خراب می کند چرا ؟
........ طوفان سکوتت چه ویران می کند دل را و چه بی منطق میان تک واژه هایت واژه های بی دوران را می نگرم ...
از نو برایت خواهم نوشت اما کی ، به پاسخ بی انتهایت وابسته است
برای تو 23 آذر ماه 1395

 

 




کلمات کلیدی :

میلاد تو (15)

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/8/2 7:33 عصر

برای روز آمدنت بانو
آمدی ، آمدنت جان میدهد بانو هزار هزار باره این جانِ نا تمام را
وقتی که می آیی انتظار تو را میکشم بانو ... من به شاهزاده کوچک چشمانِ معصومت عاشق شده ام

پس من هماره انتظار آمدنت را دارم بانویِ شاهکار پر تلاطم آرامم

.... عاشق که میشوی میمیرد دلم برای لرزیدن دلت ... جور میشوم با تو این ناجور جور گونه را

قامت می کنم به قدقامت نگاهی سبز که در میان این هم شعله درختی است تنومند به اندازه هزار هزار عاشقی آدمهایی که می شناسیشان

..... غرور می کنی ، شاهین وجودت را پرواز میدهی و در اوج عشق نگاه میکنی به چشمان ملتهبی که تردید داری در آن

چه خوب که آمدی بانو ... آمدنت را گلریزان میکنم تک ستاره آسمانِ کویر ... چه خوب میدرخشی بانویِ من

وقتی آمدی عطر تو جان داد فضایِ خالی تنهایِ تنها را

بانویِ من بیا ؛ آمدنت به خیر پس باز از نو برایم بیا

.... 1 آبان 1395 برای ........




کلمات کلیدی :

....

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/7/5 7:50 عصر

 

هر بوسه ای بر مخمل تنت انرژی بخش است ، اما میدانی تک بوسه روی پیشانیت جانم داده است.

حرم تنت را نگه داشتم برایم تا بدانی که حوری بهشتی من زمینی نیست که شیرینی لبانش در کشاکش یک فرو رفتگی تنگ میان هوس های کودکانه ام رخ بنماید

میدانی عاشق که باشی میمیری برای خنده رخ گونه با صلابت یار اگر در آعوش دگری حس عاشقی کند

وقتی تو بخواهی خواهم ماند زیباترین بانوی بهشتی من

....

 




کلمات کلیدی :

برای تو

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/6/23 8:37 عصر

باور کرده ام که دوس داری دستی داشته باشی که بفشارد دستت را میان آن همه واهمه و دل آشوب تو

بانوی من گفتار من به سختی سنگ گونه استواریت برای داشتن مردی است که آغوشش مرد گونه گرما دهد بلور تن زیبایت را و چه بسیار که گام اول چه استوار اما سرد می شود این گرمی وقتی در آغوش جان میخواهی

.... تو عروسکی ، ولی عروسک نیستی که کودکیِ زلفان طلایی ات را که طلایه دارِ چموشی مهربانیت است را بی گدار و بی تفکر و کودکانه بازی دهند و در پس یک مصنوع چندشوار بچرخاندنش

بدان ... وای به حال کسی است که در دل نگرانیت تشویشی با تردید ایجاد کند

ایستاده ام برایت تا پای جان ... تا زنده ام اما بدان عمر من چندان نخواهد بود ؛ تلاش کن که زودتر به خوشبختی دایمی ات برسی آنگاه آرام خواهم مرد

...




کلمات کلیدی :

برای عاشقیت

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/6/8 8:28 عصر

بانوی من سلام

حال همه تو خوب است ؛ اما باورش برایم سخت است وقتی حرفی نمیزنی

عاشق شده ای چه خوب ؛ ترس دارم از لرزش زیبایِ دلت که لرزشش هر چه هست میلرزاند تنم را

گفته بودم بانو : باور داشته باش که خوب شناختمت اما زود باور نبوده ای که باور کنی مردی که ستاره اش را درون چشمان خوش رنگ خمارت گم کرده است

 

باز هم سلام بانوی من ، باز هم سلام اسب بالدار چموشم

باز سلام که نو شده ای اما دل آشوب تو چه دیوانه وار این دیوانه دلت را به کجا برده است

بانوی من سلام

من به غمزه زیبایِ تو مست شده ام بانو ؛ ندیده و نشنیده ، اما فخر میفروشم به داشتن تکان ابروان کمانت ... خوش به حال آن کس که داردش حتی برای یک بار

گفته ام برایت بانو ؛ عاشقی هم جرم قشنگی است دلیری میخواهد و جسارت ؛ اما آن چه می دانم جنگی دارد میان دل و جان

جان می برد بانو ، اما گاه جان دادنش هم دلچسب ... در مجالی ترجیح بر این است که آزار شوی از درد جان اما سوی این جان دادن گاهی تفکری است آزار دهنده

من بر این باورم که روح هر انسانی اتصال قاطعی دارد به تفکر

...

و جمله آخر آن که قیاس تفکر و ربایندگی دل ، گر چه با هم عجینند اما قیاسی است فی الذات مع الفارق




کلمات کلیدی :

...

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/6/1 9:57 عصر

سفر به درون اعماق یک فرد همواره سخت است

باور داشته باش که خوب شناخته امت بانو




کلمات کلیدی :

   1   2   3   4   5   >>   >