....
چه بوی خوبی میده اینجا بوی تو
کلمات کلیدی :
چشم دوخته ام به اینجا که بیایی ؛ جشنی بگیرم سور و ساتی به پا کنم که هر کسی بسوزد از آتش شادباش آمدنت !
آمده ای مثل هر ماه منیری در آسمان خوش درخشیده ای اما تو فرق می کنی ماه منیر عالم تابِ من ؛ تو نوع دیگری آمده ای ، با چشمانی که فرق دارد با اینها ... روشن سبزِ سبز در بینهایت تصویر کشیده خورشید نا زمینی پاک
تو که آمدی خورشید بود ، ماه بود ، باران ، گرما ، سرما ، نرمی ، لطافت ، گل ، آینه ، سبد ، آب ؛ عطر تو را می دهد همهء عالم
سبزی خوبی فوران آتشفشان مهربانی و عشق ...................................................... بلبل را ببین که صدا می کند تو را ، چون عطر زلف رنگیِ نوء دوباره بازآمدنت مشام خانه مان را پر کرده است ... مست شده است این بلبل تنها !
بیا باز هم بیا و هزار بار بیا که از آمدنت این خانه نونوار عشق می شود
میلاد مبارک بادت
وقتی نیستی دنیا مثل همین الان شبِ شبه ! و من تنهای تنها
کاش میشد بودی بغلت می کردم موهاتو نوازش می کردم ........... چشمای شاهکارتو می بوسیدم و نگات می کردم تا بخوابی
انقدر دلم برات تنگ شده که نمیشه براش حد گذاشت !!!
می دانی عشقم آغوشت را می خواهم
می دانی عشقم ! زیباترین بانوی روی زمین من تویی
دلم برایت هزار هزار تنگ شده است زیبایِ من
لبانت
به ظرافت شعر
شهوانی ترین بوسه ها را به شرمی چنان مبدل می کند
که جاندار غار نشین از آن سود می جوید
تا به صورت انسان درآید.
و گونه هایت
با دو شیار مّورب
که غرور ترا هدایت می کنند و
سرنوشت مرا
که شب را تحمل کرده ام
بی آن که به انتظار صبح
مسلح بوده باشم،
و بکارتی سر بلند را
از رو سبیخانه های داد و ستد
سر به مهر باز آورده م.
هرگز کسی این گونه فجیع به کشتن خود برنخاست
که من به زندگی نشستم!
و چشانت راز آتش است.
و عشقت پیروزی آدمی ست
هنگامی که به جنگ تقدیر می شتابد.
و آغوشت
اندک جائی برای زیستن
اندک جائی برای مردن
و گریز از شهر
که به هزار انگشت
به وقاحت
پاکی آسمان را متهم می کند.
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود
و انسان با نخستین درد.
در من زندانی ستمگری بود
که به آواز زنجیرش خو نمی کرد -
من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
توفان ها
در رقص عظیم تو
به شکوهمندی
نی لبکی می نوازند،
و ترانه رگ هایت
آفتاب همیشه را طالع می کند.
بگذار چنان از خواب بر آیم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند.
دستانت آشتی است
ودوستانی که یاری می دهند
تا دشمنی
از یاد برده شود
پیشانیت آیینه ای بلند است
تابناک وبلند،
که خواهران هفتگانه در آن می نگرند
تا به زیبایی خویش دست یابند.
دو پرنده بی طاقت در سینه ات آوازمی خوانند.
تابستان از کدامین راه فرا خواهد رسید
تا عطش
آب ها را گوارا تر کند؟
تا آ یینه پدیدار آئی
عمری دراز در آ نگریستم
من برکه ها ودریا ها را گریستم
ای پری وار درقالب آدمی
که پیکرت جزدر خلواره ناراستی نمی سوزد!ــ
حضور بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند،
دریائی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه گناهان ودروغ
شسته شوم.
وسپیده دم با دستهایت بیدارمی شود
اینجا بین من و تو تنها یک نفس فاصله است ............................................ من که می روم تو نیا ، من خواب در خیال خود دیده ام
چه خوب که به زودی خواهی رقصید !!! امشب رقصت را در آغوش معشوقت خواب خواهم دید ! آسوده بخواب که من تا صبح بیدارم
سلام
تو غربت منی در انتهای بی نهایت ؛ تو توان عشق منی در بی نهایت
تو همیشه هستی پس خوش باش بهترینم
خدا این چه رسمیه که تو داری ؟؟؟؟ یکی تو حسرت یکی و یکی به راحتی بهترین کس یه کس دیگرو میرنجونه ..... خدا خودت میدونی چی میگم !!! خدا دلم واسه صداش خیلی تنگ شده خودت می دونی چه حسی دارم و توش خیانت نیست ! میدونی چی مگم گوش میدی .... یه بار لااقل گوش کن ! کاش میشد ساعتها در آغوشش بگیرم شاید اگه بازم برگردم تنها نفری که عاشقش بشم همین آدم باشه حاضرم تمام سختی هاشو بازم تحمل کنم .
گوش می دی ؟ یا خوابیدی ؟؟؟؟؟؟
یه قولی بهم بده لااقل که خوشبخترین آدم روی زمین باشه ... اینو که می تونی هان ؟
ولی بازم مرسی بعد از چندین سال میتونم باهاش حرف بزنم خدا حتما توش اشتباهی نیست دیگه چون خودت میدونی من تو این چند سال یه کوچولو هم نلغزیدم حالا هم با این شرایطم نلغزیدم پس کمکم کن که همیشه داشته باشمش بعد از این سالها وقتی نوشته هاشو می خونم روحیه ام کلا عوض می شه انرژی می گیرم