سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند، دانشمند نمی شود، تا اینکه . . . در برابر دانشش چیزی از کالای پست دنیا نگیرد . [امام علی علیه السلام]

برای تو

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/5/25 12:28 صبح

باور من برای بوییدن تو همیشه انتظار است

چه زیبا که گذاشتی دست زیبایِ دخترانه ات را ببوسم زیباترین بانو

... اما چه زود تمام می شود لحظه های دیدن تو

 

 

باور کرده ام که معشوقه خواهی ماند زیباترین حوری بهشتی زمین




کلمات کلیدی :

...

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/5/16 7:47 عصر

..... فدای دلت می شوم گلم




کلمات کلیدی :

...

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/5/7 6:25 عصر

دلم چه زود زود تنگ می شود بانو

تنگ می شود دلم چرا ؟!!!




کلمات کلیدی :

حال عجیب بانو

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/4/8 5:26 عصر

" حال همه ما خوب است ؛ اما تو باور نکن " س.ع.صالحی

این بار که آمدی عجیب نبوده ای ؛ طرز نگاهت با آمدنت به سرودن قطعه غزل پاره ای آمده است بانو

سلام ... این بار خانه مان هم هوای تو رو کرده است بانو ؛ دلم از تو جدیدا تبسمی می خواست که دوستش داری

چه حیف که حتی باوری نداشته داشتی

چه فرقی می کند حالا این فرق هم همان فرق به مانند فرق دیگر است در میان نوشته هایم ؛ حالِ تو برایم مهم است، حالِ تو زیبا فرشته نازک نارنجیِ مغرورم !

آری بانوی زیبایِ من

چه فرقی می کند حال من ، حال تو هر چه هست ، عجیب .. عجیبِ خوب باشد برایم بس است ، حال تو عجیب باشد هر چند عجیبِ بد تنها آرزویم خوب این عجایب زیباست

میدانی چرا زیبا بانوی من

چرا که تو اصلا هیچ اصل نازیبایی نداری ... بخند بانوی من و حال و هوای عجیب نازکت را در میان مشقهای زشت من آنقدر خط بزن تا مشقهایِ عاشقانه ام از زیبایی خطِ حالِ تو ، حال عجیبِ خوب بگیرد

بخند زیباترین فرشته ، اینجا یک نانوشته ناتمام است برای تو و تو تنها تمامش میکنی

جان می دهم برای خوب بودنت بانو




کلمات کلیدی :

...

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/3/27 7:40 عصر

یک بار که آمدی ، صد بار آمدم به دیدارت ؛ کجایی که صدای پایِ خواب خوب تو مرا خمار کرده است




کلمات کلیدی :

زیبایِ نگاهت

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/3/11 10:51 عصر

گاهی برای نوشتن نیاز به تلنگوری است

موسیقی ، کشیدن سیگار یا آرامش قدم زدن کنار ساحل در شب

اما برای نوشتن تو تنها دلتنگی ، سیلی محکمی است

آرام بخواب زیبا بانویِ من که صبح انتظار چشمانِ زیبای تو را می کشد !




کلمات کلیدی :

....

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/3/4 10:51 عصر

قدم زدن میان خیال تو ، اوج بودن است و بس

همین بس که حرم نگاهت را نگاه داشته ام ... چه رایحه خوشی است وقتی که گرداگرد بودنت شوق زده ، هلاک می شوم بانو

لذت بخش ترین ثانیه ها ، ثانیه ای است که طعم شیرین بوسیدن دستان کوچکت به من می دهد

چه فرق می کند داشتن یک جسم ناسورِ ناجورِ من در میان این همه وسوسه داشتن نگاه زیبایت بانوی دلفریبِ من

باش که همیشه این دل خسته ی تو ، بدنبال دزدی نگاهت آمده است ، جان داده ای به ناجوریِ این ناسورِ خرده هلاک

مجازِ این نوشته ها قربانیِ سرابِ بودنت است و همین مرا بس که میایی و میخوانیشان !




کلمات کلیدی :

هرگز خداحافظی هرگز

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/2/21 10:38 عصر

حضور یک معشوق هماره جان آدم را می لرزاند ؛ گاهی برای نوشتن یک نامه در پی نوشت یک خداحافظی آرام برای پرواز به فرسنگها آن طرفتر جان آدم به تنگ می آید اما چه سود که این تنگ آمدن تا سرسرای یک نور می رود اما هنگام آغوش گرفتنش دوباره پرواز می کند به بازهم آن فرسنگها آن طرف تر .

برای داشتن یک تلالوء بی دغدغه باید تنها بود و تنها ؛ برای داشتن یک قلب باید ساعتها انتظار کشید که در پس این انتظار و ماندنها چه بس حادثه های طوفانگونه خفته اند ....

کاش برای یک خداحافظی آرام اتاقی بود کنار ساحل ، پنجره را باز می گذاشتی تا خنکای نسیم نیمه شب آرام آرام پرده را کنار بزند تا چکامه شود حضور نسیم برای قصیده قصیده چشمان زیبایِ معشوق !

حیف از این ماجرا چرا که اتاق خانمان رو به ساحل که نیست ؛ هیچ ! برای لمس بوی عشق پیر شده ایم و خانه خراب ...

یادمان نمی رود در پس دزدانه دیدنهای خنده های معشوقِ دل ترنج ، گیسوان رنگی زیبایش هر چه هست بور ، سپید یا مشکی برایمان تارش هم همیشه کوک است در باد ؛ دوستی که به تار زلف یار خرده گرفت ، دلی شکست نه برای سپیدی اش برای رنجوری دلِ مهربان معشوق !

و اما خداحافظی از معشوق در کنار نزدیکی بی فاصله ی دور

خداحافظ هرگز بانوی من ... نشسته ام که باز آیی چیزی بگویی حرفی بزنی برایم ذوق کنی از لذت زندگی و من از خنده هایت مست و نمیدانم که اصلا چه خواهم گفت.

بانوی من خداحافظ هرگز از اینجا ، که سر مست از عریانی عشقی ناب که آغوش تو رو نبوییده خسبیده جان می دهد !

خداحافظ هرگز بانویِ من ! که سرسرای خانمان خلوت تو کرده است و مهتابگونه ، چشم تو را ، خدا چه خوب نقاشی کرده است ؛

باز خواهی گشت می دانم اصلا چرا باز گردی مگر مهتاب فرسنگها آنطرف نیست ، پس چرا همیشه و هر شب از اتاق بی ساحل خانمان به من نزدیکتر است ... پس هنوز خانه خراب نشده ام

باز برو بانوی بهشتی من که هرگز عادت نکرده ام به خداخافظی ات ؛ تا تو دوباره بازگردی من هم با خیال تو مست میکنم.

 




کلمات کلیدی :

آغوش گرم تو

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/2/15 8:31 عصر

می شود ثانیه های با تو بودن را نه برای با تو بودن برای نگاه داشتن سوسوی این دل ناجور هماره کرد

می شود در این پس کوچه های شلوغ زندگی ، با نگاه تو خلوتی ساخت و زنده بود

می شود اما نمی شود بی تو ماند ، بی تو بود ، بی تو آرام آرام خوابید و نفس کشید!

می شود هر دم از این نادمنده های پر هیاهوی عشق ، به صلات تو ایستاد و در محراب با تو بودن جان داد

....

می دانی جانان که شده ای جان می بری اما همیشه حیفِ زندگی در پس لرزش این دل ناسورِ سرسپرده هزار هزار بار تو را خواسته اما نخواسته مانده است

توانِ یک عالم تو را داشتنم شوق می شود برای لحظه ای که آمده ای ... خوابت را دیده ام بانوی من ، اما چه فایده از نوعِ این خواب که چه بسیار هر شب سراغم می آید

واژه ای نیست که به این فزون یافته آتش گرفته ختمی باشد ، اما هر چه هست دزدانه دیدنت پشت شیشه آن رستوران جانم می دهد ...

باور فاصله هامان مثلِ فاصله زمینی مان فرسنگ هاست ... دگر بار اگر خواست دیدنم بود فقط برای عهدی بود که نیم دهه پیش به من داده بودیش ؛ آغوشت که باز شرم از نگاهت غلبه کرد برای بار اول برای گشودن زبانم برای بویِ عاشقانه تو !

 




کلمات کلیدی :

...

ارسال‌کننده : من نه منم در : 95/2/8 7:44 عصر

.THE ONLY THING I REALLY WANT IN THIS WORLD IS TO BE A MAN WHO WALKS BESIDE YOU




کلمات کلیدی :

<      1   2   3   4   5   >>   >